مسعود فردمنش


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

مسعود فردمنش
جمعه 10 مهر 1394 ساعت 20:19 | بازدید : 2769 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

پرسید که کار تو کدام است ?
گفتم که جواب ناتمام است
اشعار نوشتنم غریزی ست
تصنیف نوشتنم مریضی ست
*
دانی چه نشسته پشت پرده
بازار مرا مریض کرده
بازار حکیم و ما مریضیم
از دست حکیم کجا گریزیم ?
از نسخه ئ بد شفا ندیدیم
هر چند دوا گران خریدیم
**
پرسید که نکته در کدام است ?
گفتم : گفتم که جواب ناتمام است
***
نکته اینجاست
که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!
همگی در پی رقاصه ئ شهر می گردند
به ، چه بازار گرانی دارد!
محکش بالاتر
غزلش گویا تر
و چه شوق و طربی می آرد
****
نکته اینجاست
که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!
نکته اینجاست
که گویا کمر نازک و نرمی دارد
اهل آبادی ماست
عجبا
حیرتا
در سرش ذوق فرنگی دارد
*****
نکته اینجاست
که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!
ما که در سوگ فلان عشق غزل سر دادیم
خبرش را توی پس کوچه ئ شهر
نیمه ها ی دل شب
از دو تا عابر مست بشنیدیم
که ز ته مانده ئ تصنیف چنان خوش بودند
که نه گویا برگ زردی ز درخت افتاده
و نه گویا دل ما در غم دوری از خاک وطن
عاشقانه غزلی سر داده
نکته اینجاست
که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!
******
و چه این جمله به فکر همگی افتاده
بچه ها را چه کنیم ?
بچه ها می خواهند
بچه ها می رقصند
بچه ها می خوانند
این طریقی ست که در خاطرشان می ماند
*******
ا ی فلانی
دو سه خطی بنویس
ساده تر
رنگی تر
در پی قافیه و واژه نباش
سوژه ئ امروزی
بگذر از دلسوزی
*******
لله هایی همه دلسوزتر از مادرشان
بی خیال از غم فردایی و از عاقبت و آخرشان

*********
من هنوز معتقدم
من هنوز معتقدم
می توان عشق به آنها آموخت
می شود در به در واژه ئ بازاری نبود
می توان تقدیم کرد
و پشیزی به پشیزی نفروخت می توان عشق به آنها آموخت

------------------------------------------------------------




:: برچسب‌ها: شعر مسعود فردمنش , اشعار مسعود فردمنش , شعر , مسعود فردمنش ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: